ناقوس عشق
بگو با دلی که اسیره چه کنم؟
با این خاطره های تیره چه کنم؟
گیرم منو یه عمری زنده بزاری
با روحی که داره میمیره چه کنم؟
خدایا مگه به درد دل ادما گوش نمیدی
مگه ندیدی دلارو نشونه گرفته پریدی
دستای منو بگیرو رهام کن
از این ناامیدی از سیاهی به سپیدی
کوکه ناقوس دلم از من صدا کن خدا
نزار بپوسه دلم اغوشتو واکن خدا
مثل فانوس دلم شعلشو به پا کن خدا
ای خدا...... ای خدا..... ای خدا.......
بگو با نفس بریده چه کنم؟
با این جون به لب رسیده چه کنم ؟
می خوام نگم از این غم توی دلم
با زجری که به سینه میده چه کنم؟
همه ی گلای ها و غمای من از روزگاره
دل سوتو کور من تنهاو بی کسو بیقراره
جز توی اغوش گرم و محبت تو
جایی نداره با تو کاره غصه داره
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۱۱/۰۸ ساعت 13:35 توسط فراموشی
|