چند وقت پیش خواب وحشتناکی دیدم ...
تو اتاق نشسته بودم هوا آفتابی بود و روشن ...
ناگهان آسمون سیاه شد ... تاریک تاریک ...
صداهای بلندی میومد ...
و یکدفعه باد شدیدی وزید ...
درها و پنجره ها بسته بود ولی من باد رو حس می کردم ...
دیوار های خونه کج شد ... من چسبیدم به دیوار ... داشتم از حال می رفتم ...
احساس کردم روحم داره ار بدنم جدا میشه ...
روحمو می دیدم که داره کم کم از بدنم میاد بیرون ...
چشمام داشت تاریک می شد ...
روز قیامت بود ..
شهادتینمو گفتم ... یادم نیست تو دلم بود یا تونستم به زبون بیارم ...